- ملک ران
- شهریار سلطنت کننده پادشاه
معنی ملک ران - جستجوی لغت در جدول جو
- ملک ران
- پادشاه، فرمانروا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شهریاری سلطنت پادشاهی: (از آن بهره ور تر در آفاق کیست که در ملک رانی به انصاف زیست ک) (بوستان. کلیات. فروغی چا. ص 227)
سلطنت، پادشاهی
دارای ملک، دارای آب و زمین
مملکت دار، پادشاه، فرمانروا
مملکت گیر، کشورستان، ملک گیر
آنکه موجب آرایش و رونق مملکت است
آلتی که با آن مگس ها را دور می کردند، برای مثال حورفشی را چو مور زیر لگد کشته ای / پس پر طاووس را کرده مگس ران او (خاقانی - ۳۶۲)
آنکه تدبیرش همسان تدبیر آسمان است
آلتی که بوسیله آن مگس را دور کنند: (حورفشی را چو مور زیر لگد کشته ای پس پر طاوس را کرده مگس ران او) (خاقانی سج. 362)
بتملک دادن بعنوان ملک بخشیدن: (متوکل وی را در بغداد پنج دیه ملک داد) (قابوسنامه. نف. 21)
شهر آرای کشور آرای
کشور، داری، سلطنت